عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : یک شنبه 27 فروردين 1402
بازدید : 227
نویسنده : علی

 دزدی مار از مار گیر

دزدی ،یکی از مارهای مرد مارگیری را دزدید.مارگیر از گزند نیش مارنجات یافت اماهمان مار دزد را نیش زد و او را کشت .از قضا گذر مارگیر به جسد دزد افتاد و جای گزش مار را دید. او خداوند را بابت  اینکه دشمنش سبب خیر شده ،سپاس گفت. مارگیر که پس از گم شدن مار،دائما برای پیدا شدنش دعا می کرد،پس از آن حادثه،خدا را به خاطر مستجاب نکردن دعایش شکر کرد؛بنابر این گاهی خداوند از روی لطف و مهربانی بعضی دعاها را مستجاب نمی کند؛زیرا استجابتش به زیان دعا کننده است.



:: برچسب‌ها: مار , داستان , دزد , مارگیر , خوشاب , سلطان اباد , مولانا , مثنوی , معنوی ,
تاریخ : سه شنبه 26 شهريور 1392
بازدید : 2501
نویسنده : علی


رديف عنوان
 
  1   آية اللّه سيّد ابوالحسن اصفهاني  
  2   اباصالح! بيا درمانده ام من  
  3   تشرف آخوند ملا محمود عراقي  
  4   تشرف آقا سيد جواد خراساني در تخت فولاد  
  5   تشرف آقا سيد مهدي قزويني در شب عيد فطر  
  6   تشرف آقا سيد مهدي قزويني و جمعي ديگر در حله  
  7   تشرف آقا شيخ حسين نجفي  
  8   تشرف ابن هشام  
  9   تشرف ابو راجح حمامي  
  10   تشرف ابوسعيد كابلي در غيبت صغري  
  11   تشرف اخوي آقا سيد علي داماد  
  12   تشرف ازدي در غيبت صغري  
  13   تشرف اسماعيل هرقلي  
  14   تشرف امين الواعظين  
  15   تشرف پيرزني از كنيزان حضرت  
  16   تشرف جده سيد محمد علي تبريزي  
  17   تشرف جنگجوي غزوه صفين  
  18   تشرف حاج ابوالقاسم يزدي  
  19   تشرف حاج سيد حسين حائري  
  20   تشرف حاج سيد عبداللّه ملايري  
  21   تشرف حاج علي آقا و رفقايش در مسجد سهله  
  22   تشرف حاج علي بغدادي  
  23   تشرف حاج ملا هاشم صلواتي سدهي  
  24   تشرف حاج ملا هاشم صلواتي كنار كشتي  
  25   تشرف حجة الاسلام آقا نجفي اصفهاني  
  26   تشرف حسن بن وجناء در غيبت صغري  
  27   تشرف زاهد كوفي در مسجد جعفي  
  28   تشرف زهري در غيبت صغري  
  29   تشرف سيد امير اسحاق استرآبادي در راه مكه  
  30   تشرف سيد باقر اصفهاني در مسجد سهله  
  31   تشرف سيد بحرالعلوم (ره)  
  32   تشرف سيد بحرالعلوم در مسجد سهله  
  33   تشرف سيد بحرالعلوم و ارزش گريه بر امام حسين (ع )  
  34   تشرف سيد جعفر قزويني با پدر بزرگوار خود  
  35   تشرف سيد حمود بغدادي  
  36   تشرف سيد شاهر در حرم سامرا  
  37   تشرف سيد عبداللّه قزويني در مسجد سهله  
  38   تشرف سيد عزيزاللّه تهراني  
  39   تشرف سيد محمد جبل عاملي  
  40   تشرف سيد محمد قطيفي با همراهان در مسجد كوفه  
منبع:شمیم گل نرگس=http://shamim.valiasr-aj.com/



:: برچسب‌ها: حکایت , داستان , خوشاب , حکایت , حکایات ,
تاریخ : سه شنبه 7 خرداد 1392
بازدید : 4157
نویسنده : علی

 

زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با ریش های بلند جلوی در دید. 
به آنها گفت: 
« من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.» 

آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟» 
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.» 
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم.» 

عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد. 
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.» 
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.» 
زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.» 
زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟» 
عروس خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.» 
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.» 
عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟» 

پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست! »

منبع:باشگاه زیبایی افکار (زنان بلاگ)

بازنشر:خوشاب



:: برچسب‌ها: داستان , عشق , ثروت , موفقیت , پیرمرد , ,
تاریخ : سه شنبه 7 خرداد 1392
بازدید : 2724
نویسنده : علی

داستان آموزنده “ترفند محبت”


روزی روزگاری درسرزمینی دهقانی و شکارچی باهم همسایه بودند.
شکارچی سگی داشت که هر بار از خانه شکارچی فرار میکرد و به مزرعه و آغل دهقان میرفت و خسارتهای زیادی به بار می آورد.
هر مرتبه دهقان به منزل شکارچی میرفت و شکایت از خسارت هائی که سگ او به وی وارد آورده میکرد.
هر بار نیز شکارچی با عذر خواهی قول میداد که جلوی سگش را بگیرد و نگذارد دیگر به مزرعه وی برود.
مرتبه بعد که همین حادثه اتفاق افتاد ، دهقان که دیگه از تکرار حوادث خسته شده بود ، بجای اینکه پیش همسایه اش برود و شکایت کند ، سراغ قاضی محل رفت تا از طریق قانون شکایت کند.
در محل قاضی هوشمندی داشتند
شکارپی برای قاضی ماجرا را تعریف کرد.
قاضی به وی گفت من میتوانم حکم صادر کنم و همسایه را مجبور کنم و با زور تمام خسارت وارد آمده به شما پرداخت کند.
ولی این حکم دو نکته منفی دارد.
یکی احتمال اینکه  که باز هم این اتفاق بیفتد هست،
دیگر اینکه همسایه ات با شما بد شده برای خودت یک دشمن ساخته ای.
آیا میخواهی در خانه ای زندگی کنی که دشمنت در کنار شما و همسایه شما باشد؟
راه دیگری هم هست
اگر حرف هائی را که به شما میزنم اجرا کنی احتمال وقوع حادثه جدید خیلی کمتر و در حین حال از همسایه ات بجای دشمن یک دوست و همیار ساخته ای.
وی گفت اگر اینطور است حرف شما را قبول میکنم و به مزرعه خویش رفت و دوتا از قشنگترین بره های خودش را از آغلش بر داشت و به خانه شکارچی رفت. دهقان در زد، شکارچی در را باز کرد و با قیافه عبوسی به وی گفت دیگه سگ من چکار کرده؟

دهقان در جواب، به شکارچی گفت من آمدم از شما تشکر کنم که لطف کردید و سعی کردید جلوی سگ تان را بگیرید که به مزرعه من نیاید.
بخاطر اینکه من چندین مرتبه مزاحم شما شده ام دوتا بره به عنوان هدیه برای فرزندان شما آوردم.
شکارچی قیافه اش باز شد و شروع به خنده کرد و گفت نه شما باید ببخشید که سگ من به مزرعه شما آمده.
با هم خداحافظی کردند وقتی داشت به مزرعه اش برمی گشت صدای شادی و خوشحالی فرزندان وی را از گرفتن هدیه ای که به آنها داده بود را می شنید.

دهقان روز بعد دید همسایه اش خانه کوچکی برای سگش درست کرده که دیگه نتواند به مزرعه وی برود.
چند روز بعد شکارچی به خانه دهقان آمد و دوتا بز کوهی که تازه شکار کرده بود را به عوض هدیه ای که به وی داده بود داد و با صورتی خندان گفت چقدر فرزندانش خوشحالند وچقدر از بازی با آن بره ها لذت میبرند و اگر کاری در مزرعه دارد با کمال میل به وی کمک خواهد کرد.

منبع:http://www.radsms.com

باز نشر:خوشاب



:: برچسب‌ها: داستان , پند , اموز , عبرت , خوب , داستان , ,

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 15 صفحه بعد

به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان خوشاب و آدرس khoshabnt.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 29
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 55
بازدید ماه : 579
بازدید کل : 78905
تعداد مطالب : 149
تعداد نظرات : 114
تعداد آنلاین : 1



لینک باکس هوشمند پردیس

وو
................................. .. Instagram

RSS

Powered By
loxblog.Com